هر چه به این تصویر به ظاهر ساده نگاه میکنم، به عمق معنای آن پی میبرم. این عکس به خوبی بیانگر درد ماست. حکایت این روزهای ما همین میدان ساخته شده در یک خیابان بنبست است.
در خیابانی که اهالی آن با تمام کم و کاستیها، چاله چولهها و حتی بنبست بودن آن، برای آبادانی محل در تلاش هستند، خبر از احداث میدانی در خیابان بنبست، همه را شوکه میکند. این ابهام و سوالات در ذهن اهالی سنگینی میکند که چرا با وجود چالههای پر نشده، کابل برگردانهای نیمهتمام مانده، آسفالتهای ترک خورده، زمینهای بلاتکلیف مانده، فضاهای سبز خشک شده و هزاران کار نیمه تمام، چرا مسئولان شهر باید دست به احداث چنین میدانی بزنن که نه تنها مسئلهای را حل نمیکند، بلکه باعث به وجود آمدن مشکلات عدیدهای برای اهالی میشود.
مدتی انتهای خیابان را چادرکشی میکنند و مسئولان امر به همراه متخصصان مورد اعتماد دست به طراحی سازه میزنند، فارغ از اینکه اساسا قرار است این میدان چه مشکلی را حل کند؟ روز موعود فرا میرسد، میدان احداث میشود. آن هم چه میدانی! سازهای دایرهای شکل به قطر یکمتر درست در میانه خیابان بنبست. همه چیز حسابی بودار است، اینکه چطور میشود این سازه را میدان نامید، تعجب اهالی را برانگیخته است. گویی مسئولان امر پیش از این، میدان ندیدهاند و یا مشاوران به درستی عمل کرده و این سازه را به عنوان میدان جا انداختهاند. مراسم افتتاحیه پر و پیمانی برگزار میگردد و جملگی مسئولان قیچی به دست میخواهند سهم خودشان را از این دستآورد بزرگ، بردارند. آنیکی در تشکر و ثنای راهبرد و رویکرد اتخاذ شده تعریف و تمجید میکند و آندیگری تایید مینماید که این سازه مشکلات عبور و مرور شهر و کیفقاپی و هرآنچه از مشکلات بوده است را با این درایت برطرف کرده است. از آن طرف هم هیاهوی ساختگی مسئولان شهر در جراید و نشریات، جایی برای شنیده شدن صدای اعتراض اهالی نگذاشته بود.
فردای بهرهبرداری از این میدان، عنوان میگردد که با توجه به قوانین موجود پیرامون میادین، پارک کردن دور میدان و حاشیه آن قدغن میباشد. اهالی محل تازه متوجه میشوند که هدف از احداث این سازه یک متر در یک متر که حالا میدان نامیده میشود، چیزهای دیگری است. امید آن بود که این میدان زائد در محل، با بردن شکایات اهالی به دفتر شهردار و گفتگو کردن، تخریب شود. چرا که تحمل خرابیهای برجا مانده از میدان، قابل تحملتر از خود این مانع در محل است. اما شوک دوم به اهالی وارد شد.
نه تنها دربها برای بردن شکایات و گفتگو بسته بود، بلکه خبرها حاکی از آن بود که بودجههای هنگفتی نیز برای کاشت درخت وسط میدان، نقاشی کردن جدولهای دور آن و نصب تابلوهای راهنمایی و رانندگی در نظر گرفته شده بود.
خبرها به حقیقت تبدیل شد. بودجهها گرفته شد و بدون شفافیت و گزارشدهی خرج شد. گویی که این میدان بلااستفاده به مهمترین دغدغه مسئولان شهر تبدیل شده باشد. اهالی محل با کم و کاستیها کجدار مریز کارشان را پیش میبردند. اما انگار احداث میدان، بال و پر دادن به آن و بسته بودن هر راهی برای گفتگو، گردی از ناامیدی بین اهالی محل پاشیده بود.
حالا چراغ خانهها یکی در میان روشن است. آنها هم که هنوز ماندهاند، آبادانی محل در توانشان نیست و همینکه بتوانند جلوی درب خانه خودشان را آب و جارو کنند، باید خدایشان را شاکر باشند.
من فکر میکنم این داستان غمانگیز به خوبی بیانگر حال و هوای این روزهای همهٔ ماست که با امیدواری تلاش میکنیم به حل مشکلات کمک کنیم و برای ساختن و آبادانی تلاش کنیم، اما سازههای غیراصولی و غیراخلاقی شهر، تک تک اهالی را مهمان به یک تیر خلاص میکند.
تنها راه نجات یافتن از این بنبست، اتحاد اهالی است. این روزها با همه درماندگیها، اهالی دلگرم به همراهی یکدیگر هستند. تحمل جای خرابیها، به مراتب بهتر از تحمل خود سازههای مخرب مسئولان شهر است. روزنههای امید دوباره نمایان شده است. این محل با همه اهالی قدیم و جدیدش، با همه اهالی ساکن و مهاجرش، زنده است.
حالا که چی؟ اصل خبر چی هست؟ روزنه امید چی هست؟